از چشم ها بخونیم

کلمات کلیدی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

کارنامه 98

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۰۴ ب.ظ

 

چون که سال 98 داره تموم می شه و تنها چیزی که حس بهار بودن به من می ده هوای بهاره که می شه پنجره رو باز کنی و پرده ی اتاق با باد بهار بره و بیاد . چیزی که کرونا هنوز نتونسته اینو از ما بگیره در حالی که ما امشب تولد رو با کیک خونگی برگزار کردیم و کیک رو برای عزیزامون بردیم از فاصله ی یک متری تقدیم کردیم و کرونا تونسته بود لذت کنار هم بودن یه تولد ساده رو از ما بگیره .

از سال 98 ؛ اگه از  یکی دو مورد خوش حال کننده اش بگذرم که خوب انصافا خوش حال کننده بود کلا مورد خوب دیگه برای ذکر کردن نداره که البته من الان می خوام ذکر کنم . چون باید ذکر کنم . چون که ذکر کردن ( نوشتن ) به آدم کمک می کنه همونطور که اون سال با اون حجم استرس و کار به من کمک کرد .

حالا اگه از دو مورد کلاهبرداری مالی بگذریم که حالا شاید نام قانونیش هم کلاهبرداری نباشه ولی من می گم کلاهبرداری ؛ دیگه پشت سر گذاشتن سه مورد استرس وحشتنــــــــــــــــــــــــاک از دست دادن عزیزان واقعا لازم به ذکره . حالا نه اینکه نگران باشی ممکنه  از دستشون  بدی . واقعا داشتم از دست می دادمشون . به قدری که داشتم تو اون لحظه مراحل احیا و ماساژ قلبی رو مرور می کردم . اینکه چطوری اطرافیانم رو آروم کنم و از طرفی اون یکی رو احیا . ولی خوب ذکر این نکته که بالاخره هر سه مورد به خیر گذشت خودش از نمره های خوب کارنامه 98 محسوب می شه .

دیگه آخرای سال داشتم می گفتم که دیگه همه چی داره تموم می شه و چیز ِ بدتری  نمی تونه اتفاق بی افته که " کرونا " اومد . حالا به جای سه مورد ؛ قشنگ نگرانی از دست دادن همگی عزیزانم رو دارم . برای گروه پر خطر نگران تر  . یه نگرانی مزمن و طولانی ...

دیگه تو همین هفته بود که گفتم دیگه چیزی نمی تونه کارنامه رو خراب تر کنه که امروز " دزدی " مشت محکمی بر دهانم کوبید و دهانم دوختـــــــــ .

 

 

 

  • هیده ...

or you can talk to me anytime

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۱۶ ب.ظ

 

 

صبح ها ساعت می ذارم که بیدارم بشم .  تنها به خاطر 4 ساعت و نیم ناقابل اختلاف زمانی که دیر بجنبی یک روز کاری اونوری ها رو از دست دادی .

البته قبل از آلارم بیدار شدم و با چشم های بسته و تصور کلی از در و پنجره تو ذهنم ؛ پنجره ی اتاق رو باز کردم . چون چند شب ِ گرمایشی اتاق خاموشه و حالا نه اون قدر گرمه که کولر بزنی نه اون قدر سرد که با همون شوفاژ ِبسته بتونی تحمل کنی رختخواب رو . حالا اضافه شدن آفتاب به اتاق هم دما رو بالاتر می بره و مجبوری برای بیشتر موندن تو رخت خواب یه فکری برای کاهش دما کنی .

خودم رو پرت می کنم سمت ِ بالشتم البته قبلش بالشت رو چرخوندم که از نعمت خنکی اونور بالشت که کرونا هنوز از ما نگرفته محروم نشم .

حالا یه چشمم رو باز می کنم و وای فای رو روشن ؛ یکی از مزخرف ترین برنامه های پیام رسان خارجی از نظرم رو باز می کنم می نویسم " Hi " . گوشی رو از سایلنت در میارم و می ذارم کنارم تا اگه پیامی اومد جواب بدم .

نیم ساعت می گذره و بی جواب غلت می خورم دوباره پیام میدم " Hi " یعنی کجایی ؟ مثل بوق ماشین ها تو ایران که هزار تا معنا داره ..یکی سلام می کنه یکی خداحافظی یکی هم ناسزا می گه .

جواب میده که آنلاینه . از روند کار می پرسم . توضیح می ده . می گم خوبی ؟ می گه آره. تو خوبی؟  می گم آره . هنوز تو خونه ایم . حوصله ام سر رفته . یدونه از این استکیر مهربون ها می فرسته . می گه می تونی کتاب بخونی . فیلم ببینی . یه چیزی شبیه همون نسخه هایی که خودم براش وقتی بیماری تو ووهان شروع شده بود ؛ فرستادم . می گم آره دو تا فیلم دیدم یه کتاب خوندم . می گه اگه دوست داشته باشی می تونم کتاب هایی که خودم خوندم رو هم بهت معرفی کنم Or you can talk to me any time .

 

حضور ِ آدما ؛ هیچ وقت ربطی به دور بودن ِ فیزیکیشون از ما نداره . اینو کسی می گه که  بهترین دوستش رو سالیانه ساله از دور پیش ِ خودش داره .

  • هیده ...

روز هفدهم

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۵۷ ب.ظ

 

 

 

 

بعد از نزدیک 10 روز بالاخره از جام بلند شدم .

نه اینکه تا الان مریض بوده باشم ( که شاید از نظر WHO بوده باشم ) ولی منظورم اینه که از اون رخوت کَندم خودم رو .

اوایل هفته اول اسفند  بود که خبر ها منتشر شد که به خاطر کرونا خیلی چیزا فعلا لغو هست و خوب مهم ترین برنامه ای که یک ماه تمام و کمال براش زحمت کشیده بودم فعلا رو هواست . چند روز اول به خاطر تمام خستگی های تلنبار شده فقط خوابیدم . دیر خوابیدم دیر بیدار شدم عصر خوابیدیم وسط روز خوابیدم و خلاصه فقط خوابیدم .

ولی دیگه این خوابیدن جذابیت خودش رو از دست داد . چند روزی تو شوک به هم خوردن برنامه ریزی هام بودم . تو شوک اینکه قرار بود عید فارغ از هر چیزی فقط به خودم استراحت بدم و ریکاوری کنم خودم رو از تمام اتفاقات دو سال گذشته ولی حالا جدای از کرونا و هشتگ در خانه بمانیم و نقد اونایی که می رن شمال باید هم چنان برای برنامه ای که رو هواست و نمی دونم دقیقا کی وقت اجرایی شدنش می رسه برنامه ریزی کنم  و وقت بذارم .

بعد از این مرحله چند روزی دچار بحران آتروفی عضلانی از فرط بیکاری شدم . یعنی احساس اینکه تمام عضلاتم دارن از هم می پاشن |:  چون واقعا تحمل این وضع جسمی و فکری و روانی رو دیگه بر نمی تابیدم .

تا امروز ... که اونم نمی دونم چی شد که اینطوری شد . داشتم با خودم میگفتم دیگه بر هر حال شده و برای خودم  از اون نسخه های خیلی کلیشه ای که برای دوستی تو چین زمان شروع این اپیدمی پیچیده بودم ؛ پیچیدم و بلند شدم و یه پادکست پلی کردم ( یکی از اتفاقات خوب کرونا رو اوردن من به پادکست بود ) و کوهی از ظرف و ظروف که این چند روز تلنبار شده بودم رو شروع کردم شستن . یه خرده به اتاق رسیدم . تا اینکه ظهر پیام های تلگرامم رو چک کردم یه چیزی خوندم که باورم نمی شد روزی از لغو شدن همه برنامه هام این قدر خوش حال شم . چون چیزی که ما براش برنامه ریزی کرده بودم به خاطر اشتباه یه کارمند کلا عوض شده بود و کلا هیچی به هیچی یعنی همون بهتر که لغو شد و ما فهمیدیم تا اصلاحش کنیم .

حالا من موندم و چیزی دست کم نزدیک به 30 یا 40 یا حتی 50 روز پیش رو و حس و حالی که نیست تا برم دنبال کارام .

 

 

 

 

  • هیده ...