از چشم ها بخونیم

کلمات کلیدی

قسمت سخت ماجرا

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ب.ظ

منبع : پینترست

 

حالا دقیقا 45 روزه که خونه نشستم . به غیر از چند روز اول که خوش گذشت ؛ دیگه الباقی چیزی جز کسلی نبود .

فیلم دیدم و کمی هم کتاب ولی هم چنان باید " در خانه بمانیم " . دیگه از یه جایی به بعد حس کردم کافیه باید شروع کنم روال عادی زندگی رو . ولی خوب بحث اینجاست همیشه برای من " خونه موندن = استراحت و خواب و تفریح و کنار خانواده بودن " و لاغیر .

یعنی اگه برگردیم این چند سال گذشته که به معنی واقعی کلمه پر مشغله تر شدم ؛ همیشه کارهام رو بیرون خونه تموم کردم و اومدم خونه . مگر شبای امتحان که مجبور بودم تا صبح درس بخونم .

قسمت سخت ماجرا اینجاست که من تو خونه نمی تونم کار مفیدی برای کارهام(!)  انجام بدم . برنامه نویسی ذهنی من اینطوریه که کار مفید رو باید بیرون خونه انجام بدم . یا محل کار یا کتابخونه یا دانشگاه یا هر جایی غیر از خونه.

حالا کیا از این قرنطینه سود می برن ؟ اونایی که همیشه همه کاری رو تو خونه  انجام دادن . مثلا می تونن کلی کورس آنلاین بگذرونند یا مثلا یه زبان جدید رو شروع کنند یا مثلا درس های عقب مونده رو جبران کنند .اما ما هیچ ما نگاه |: .

 

 

+ عکس : از لحاظ دکور و سادگی و ترکیب رنگ و گلدون و مبلمان و کنج بودن .

 

  • هیده ...

کارنامه 98

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۰۴ ب.ظ

 

چون که سال 98 داره تموم می شه و تنها چیزی که حس بهار بودن به من می ده هوای بهاره که می شه پنجره رو باز کنی و پرده ی اتاق با باد بهار بره و بیاد . چیزی که کرونا هنوز نتونسته اینو از ما بگیره در حالی که ما امشب تولد رو با کیک خونگی برگزار کردیم و کیک رو برای عزیزامون بردیم از فاصله ی یک متری تقدیم کردیم و کرونا تونسته بود لذت کنار هم بودن یه تولد ساده رو از ما بگیره .

از سال 98 ؛ اگه از  یکی دو مورد خوش حال کننده اش بگذرم که خوب انصافا خوش حال کننده بود کلا مورد خوب دیگه برای ذکر کردن نداره که البته من الان می خوام ذکر کنم . چون باید ذکر کنم . چون که ذکر کردن ( نوشتن ) به آدم کمک می کنه همونطور که اون سال با اون حجم استرس و کار به من کمک کرد .

حالا اگه از دو مورد کلاهبرداری مالی بگذریم که حالا شاید نام قانونیش هم کلاهبرداری نباشه ولی من می گم کلاهبرداری ؛ دیگه پشت سر گذاشتن سه مورد استرس وحشتنــــــــــــــــــــــــاک از دست دادن عزیزان واقعا لازم به ذکره . حالا نه اینکه نگران باشی ممکنه  از دستشون  بدی . واقعا داشتم از دست می دادمشون . به قدری که داشتم تو اون لحظه مراحل احیا و ماساژ قلبی رو مرور می کردم . اینکه چطوری اطرافیانم رو آروم کنم و از طرفی اون یکی رو احیا . ولی خوب ذکر این نکته که بالاخره هر سه مورد به خیر گذشت خودش از نمره های خوب کارنامه 98 محسوب می شه .

دیگه آخرای سال داشتم می گفتم که دیگه همه چی داره تموم می شه و چیز ِ بدتری  نمی تونه اتفاق بی افته که " کرونا " اومد . حالا به جای سه مورد ؛ قشنگ نگرانی از دست دادن همگی عزیزانم رو دارم . برای گروه پر خطر نگران تر  . یه نگرانی مزمن و طولانی ...

دیگه تو همین هفته بود که گفتم دیگه چیزی نمی تونه کارنامه رو خراب تر کنه که امروز " دزدی " مشت محکمی بر دهانم کوبید و دهانم دوختـــــــــ .

 

 

 

  • هیده ...

or you can talk to me anytime

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۱۶ ب.ظ

 

 

صبح ها ساعت می ذارم که بیدارم بشم .  تنها به خاطر 4 ساعت و نیم ناقابل اختلاف زمانی که دیر بجنبی یک روز کاری اونوری ها رو از دست دادی .

البته قبل از آلارم بیدار شدم و با چشم های بسته و تصور کلی از در و پنجره تو ذهنم ؛ پنجره ی اتاق رو باز کردم . چون چند شب ِ گرمایشی اتاق خاموشه و حالا نه اون قدر گرمه که کولر بزنی نه اون قدر سرد که با همون شوفاژ ِبسته بتونی تحمل کنی رختخواب رو . حالا اضافه شدن آفتاب به اتاق هم دما رو بالاتر می بره و مجبوری برای بیشتر موندن تو رخت خواب یه فکری برای کاهش دما کنی .

خودم رو پرت می کنم سمت ِ بالشتم البته قبلش بالشت رو چرخوندم که از نعمت خنکی اونور بالشت که کرونا هنوز از ما نگرفته محروم نشم .

حالا یه چشمم رو باز می کنم و وای فای رو روشن ؛ یکی از مزخرف ترین برنامه های پیام رسان خارجی از نظرم رو باز می کنم می نویسم " Hi " . گوشی رو از سایلنت در میارم و می ذارم کنارم تا اگه پیامی اومد جواب بدم .

نیم ساعت می گذره و بی جواب غلت می خورم دوباره پیام میدم " Hi " یعنی کجایی ؟ مثل بوق ماشین ها تو ایران که هزار تا معنا داره ..یکی سلام می کنه یکی خداحافظی یکی هم ناسزا می گه .

جواب میده که آنلاینه . از روند کار می پرسم . توضیح می ده . می گم خوبی ؟ می گه آره. تو خوبی؟  می گم آره . هنوز تو خونه ایم . حوصله ام سر رفته . یدونه از این استکیر مهربون ها می فرسته . می گه می تونی کتاب بخونی . فیلم ببینی . یه چیزی شبیه همون نسخه هایی که خودم براش وقتی بیماری تو ووهان شروع شده بود ؛ فرستادم . می گم آره دو تا فیلم دیدم یه کتاب خوندم . می گه اگه دوست داشته باشی می تونم کتاب هایی که خودم خوندم رو هم بهت معرفی کنم Or you can talk to me any time .

 

حضور ِ آدما ؛ هیچ وقت ربطی به دور بودن ِ فیزیکیشون از ما نداره . اینو کسی می گه که  بهترین دوستش رو سالیانه ساله از دور پیش ِ خودش داره .

  • هیده ...

روز هفدهم

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۵۷ ب.ظ

 

 

 

 

بعد از نزدیک 10 روز بالاخره از جام بلند شدم .

نه اینکه تا الان مریض بوده باشم ( که شاید از نظر WHO بوده باشم ) ولی منظورم اینه که از اون رخوت کَندم خودم رو .

اوایل هفته اول اسفند  بود که خبر ها منتشر شد که به خاطر کرونا خیلی چیزا فعلا لغو هست و خوب مهم ترین برنامه ای که یک ماه تمام و کمال براش زحمت کشیده بودم فعلا رو هواست . چند روز اول به خاطر تمام خستگی های تلنبار شده فقط خوابیدم . دیر خوابیدم دیر بیدار شدم عصر خوابیدیم وسط روز خوابیدم و خلاصه فقط خوابیدم .

ولی دیگه این خوابیدن جذابیت خودش رو از دست داد . چند روزی تو شوک به هم خوردن برنامه ریزی هام بودم . تو شوک اینکه قرار بود عید فارغ از هر چیزی فقط به خودم استراحت بدم و ریکاوری کنم خودم رو از تمام اتفاقات دو سال گذشته ولی حالا جدای از کرونا و هشتگ در خانه بمانیم و نقد اونایی که می رن شمال باید هم چنان برای برنامه ای که رو هواست و نمی دونم دقیقا کی وقت اجرایی شدنش می رسه برنامه ریزی کنم  و وقت بذارم .

بعد از این مرحله چند روزی دچار بحران آتروفی عضلانی از فرط بیکاری شدم . یعنی احساس اینکه تمام عضلاتم دارن از هم می پاشن |:  چون واقعا تحمل این وضع جسمی و فکری و روانی رو دیگه بر نمی تابیدم .

تا امروز ... که اونم نمی دونم چی شد که اینطوری شد . داشتم با خودم میگفتم دیگه بر هر حال شده و برای خودم  از اون نسخه های خیلی کلیشه ای که برای دوستی تو چین زمان شروع این اپیدمی پیچیده بودم ؛ پیچیدم و بلند شدم و یه پادکست پلی کردم ( یکی از اتفاقات خوب کرونا رو اوردن من به پادکست بود ) و کوهی از ظرف و ظروف که این چند روز تلنبار شده بودم رو شروع کردم شستن . یه خرده به اتاق رسیدم . تا اینکه ظهر پیام های تلگرامم رو چک کردم یه چیزی خوندم که باورم نمی شد روزی از لغو شدن همه برنامه هام این قدر خوش حال شم . چون چیزی که ما براش برنامه ریزی کرده بودم به خاطر اشتباه یه کارمند کلا عوض شده بود و کلا هیچی به هیچی یعنی همون بهتر که لغو شد و ما فهمیدیم تا اصلاحش کنیم .

حالا من موندم و چیزی دست کم نزدیک به 30 یا 40 یا حتی 50 روز پیش رو و حس و حالی که نیست تا برم دنبال کارام .

 

 

 

 

  • هیده ...

ولی هوا خیلی خوب بود

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۰ ب.ظ

 

 

 

بعد از این مدت ؛ دلم خواست اینجا بنویسم ؛ البته یکی دو بار دیگه هم دلم خواست اینجا بنویسم ولی الان یادم نمیاد چرا ننوشتم . البته یدونه هم تو پیش نویس ها مونده .

چند شب پیش اینکه چطوری نیکولا " نیکولا"  شد ؛ رو خوندم از وبلاگش . بعد دیدم شاید واقعا باید چند بار رفت و محو شد و  از نو جوونه زد .

حالا اینا مهم نیست . همین که الان دلم خواسته اینجا بنویسم و دریابم تا بعد ؛ بالاخره یه چیزی می شه . چون این دقیقا همون چیزیه که دارم تمرینش می کنم . در حال زندگی کردن ؛ هر چه قدر گذشته تلخ یا آینده ترسناک باشه ! درست مثل دیالوگ های مفهومی فیلم ها !

حالا داشتم می گفتم چی شد دلم خواست بنویسم . داشتم برمی گشتم خونه ؛ هوا تاریک شده بود . آسمون قرمز و آماده بارش ؛ حتی بخوام دقیق تر بگم جا داره بگم حتی داشت می بارید . قطره های ریز و و میکروسکوپی که گاهی می شست رو صورتم رو حس می کردم . بعدم آهنگ جدید خواننده مورد علاقه ام از هندزفری به گوش ها و از اونجا هم به عصب شنواییم می رفت . برای دقایقی حس کردم چه قدر حالم خوبه و حتی می تونم تا خود صبح پیاده راه برم و کاش خونه اونقدری دور باشه که حالا حالا نرسم و بعد داشتم به این فکر می کردم انتشار یه استوری از اون لحظه با هم چین کپشنی چیزی رو به ببیننده القا نمی کنه جز اینکه من یه مرفه بی دردم . بعد خنده ام گرفت . همینطوری ادامه می دادم مسیر رو و به این فکر می کردم چه قدر مرفه بی دردم ؟ به اینکه درست یک هفته قبل به مرحله ای رسیده بودم که حس می کردم همه چیز از توانم خارج شده و باید یه جوری از همه چیز کنار بکشم خودم رو . به اینکه چه جالبه هیچ کسی این بُعد از زندگی منو ندیده و خوب من نخواستم هم ببینه .

بعد دیگه کلا این بحث یادم رفت و موبایلم  زنگ خورد و کلا همه چی فراموش شد تا الان که دوباره نوشتمش .

بعدم که اومدم خونه و اینترنتم رو روشن کردم و یه چیزی برام جالب بود . اول اینکه کسی منو زیر یکی از مطالب مورد علاقه ام منشن کرده بود که من یک بار خیلی وقت پیش گفته بودم از این علاقه مندی و برام جالب بود چه خوب منو شناخته و از اون طرف ؛ در آخر روز ؛ مطمئن از درسی که امسال گرفتم مطمئن شدم مهم ترین رکن زندگی همینه که از کسی هیچ توقعی نداشته نباشی در عین اینکه از همه ؛ همه چیز رو توقع داشته باشی .

جمله ی بالا را توضیح دهید ؛ 5 نمره .

  • هیده ...

خلاصه که یه چیزی سر جاش نیست

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۹ ب.ظ

Do you love to read? Today is for you! August 9 is Book Lover's Day!

 

عکس رو از اینجا پیدا کردم. 

 

 

تا حالا به این فکر کردی چرا اینجایی ؟ 

 

 اینجا رو همینطوری گفتم . منظورم به معنی واقعی کلمه اینجا یعنی وبلاگ خودم نیست."  جا" می تونه هر مکان و هر زمانی باشه   . مکانی که توش هستیم . جایگاهی که توش هستیم . زمانی که توش هستیم. رابطه ای که توش هستیم ...

 

 

  • هیده ...

نیازمندی ها

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

papasan chair, chair ideas, chair decors, comfy chair, living room papasan chair.

 

 

جایی که عکس رو پیدا کردم 

 

 

البته اون چیزی که من مد نظرم بود یه مفهوم انتزاعیه که عکسی فعلا پیدا نکردم که مفهومش رو برسونه . 

ولی علی الحساب اینو داشته باشیم روحمون تازه شه . 

 

  • هیده ...

رو سفیدی یا رو سیاهی ؟

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۴۶ ب.ظ

Don't forget to stop and smell the roses 🌹❤️ back to color! makeup @facesbydelila senior @lil_zim #ellenhansenseniors

 

اونجایی که عکس رو پیدا کردم 

 

بعد از این همه مدت اومدم و صفحه رو باز کردم و یه چیزایی نوشتم و بر اثر اتفاقی ناگوار همه اش پرید . حالا نکته ی خاصی هم نداشت ها ؛  فقط من دیگه نمی تونم دوباره اونا رو همونطوری بنویسم و شاید الان اصلا یه چیز دیگه نوشتم . 

مثلا اصلا عنوان پست قبلی این نبود ولی دلم خواست الان اینو بنویسم . قبلا ها یه پست بود که عنوانش بود " ما نشان ندهندگان " . بعد چند روز پیش که یه سری عکس گذاشتم دوباره یادش افتادم . از اون عکسا بود که مرفه های بی درد می گیرن . از اونا که هیشکی نمی فهمه چی به دلت گذشته  و چی داری نشون میدی . از اونا که مثلا منحنی ِ لبخند ِ رو لبت خیلی خوشگل از آب در اومده و باد هم موهات رو رقصون کرده . از اونا که مثلا غرق در خوشی هستی و یکی بی هوا ازت عکس گرفته و ز غوغای جهان فارغ ... 

ولی کاملا ز غوغای جهان آگاه و خون به دل حتی . حالا اینا مهم نیستا . مهم اینه ؛ اینا می گذره و به قول معروف رو سیاهیش به ذغال می مونه ....آره خلاصه .

  • هیده ...